در حال بارگذاری ...
...

بی هوده نگاری شماره‌ی ۱۳

کامِ ناکامی

بی هوده نگاری شماره‌ی ۱۳

کامِ ناکامی

نقدی بر «غراب شیطان» اثر امین سالاری به قلم حمید نشاط

حمید نشاط؛ «غراب شیطان» از دسته کار‌هایی‌ست که کار نقدش را خودش آسان کرده است؛ چرا؟

نویسنده و کارگردان یکی‌ست ... 

خوب یکی باشد چه تأثیری دارد؟

 یکی بودن نویسنده و کارگردان در آثار و نبود مشاور جدی و دستیار حرفه‌ای در مسیر اجرایی چنین، باعث می‌شود گوشه‌هایی از متن که نویسنده در میان سپیدی دیالوگ‌ها ناخوانده گذاشته است؛ همچنان ناخوانده باقی بماند. در واقع نویسنده در درام تنها کنش‌ها را کنار هم می‌چیند، آن هم در بهترین حالت اما هرگز چگونگی رخداد کنش را نمی‌تواند به ما نشان دهد و این کارگردان است که چگونگی را عیان می‌کند. 

چون اتفاقات در ذهن نویسنده افتاده او فکر می‌کند آنچه را او به آن آگاه است مخاطب می‌داند و به صورت غیر ارادی خواه نا خواه بسته به تجربه و توانش متنی ناقص خلق می‌کند. کارگردان قرار است این متن ناقص را کامل کند؛ اما وقتی کارگردان و نویسنده یکی باشند و مشاور جدی هم در کار نباشد، نقصان نویسندگی به اجرا منتقل می‌شود.

 این مطلب در باب کار‌های فرهنگ بومی نمود بیشتری دارد و غراب شیطان یک کار فرهنگ بومی است.

همه‌ی حرف‌های من در یک حرف ساده خلاصه می‌شود:

متن و کارگردانی غراب شیطان در انتقال روایت به مخاطب ناقص عمل کردند.

    آنچه من از روایت دستگیرم شد، زیست جاشویی بود در سواحل بندر عباس که به صید مروارید مشغول است؛ تا اینکه تجاری خارجی که با موی زرد و کراواتشان شناخته می‌شوند به آن منطقه آمده و تجارت مروارید را با حذف جاشو‌ها به واسطه‌ی رها کردن کوسه در آب و کنش‌هایی دیگر به دست می‌گیرند.

 ادامه‌ی داستان به جن زدگی و مبارزه‌ی جاشوی روایت می‌پردازد؛ من از نقل کامل آن خودداری می‌کنم.

 در اینجا نکته‌ای هست و آن اینکه تمام این‌ها بر صحنه بجز چند مورد بازی در بازیِ موفق، روایت می‌شوند؛ و روایت درام نیست. این خلاصه‌ی آن چیزیست که باعث می‌شود مخاطب تا حدود زیادی بهت زده و گیج در فهم روایت از سالن خارج شود.

اما آنچه نویسنده و کارگردان اثر با دقت بسیار و موفق انجام داده، انتخاب بازیگر و بازیگردانی است.

محمد علی ابراهیمی که بازیگری باتجربه و کارکشته است بار انتقال آنچه در متن رخ می‌دهد را به شکلی جدی بر دوش می‌کشد. حضور صحنه‌ای دقیق او که احتمالاً به تحلیل جزیی و مطالعات فرهنگی‌اش بازمی‌گردد؛ فضایی جن زده و روایتی پاره،پاره را تا حدود بسیاری یک دست به ما منتقل می‌کند. ابراهیمی با بازی در بازی‌هایی که انجام می‌دهد فضای خشک و روایی اثر را تا حد امکان به سمت درام پیش می‌برد.

 آنچه این کار را قابل دیدن می‌کند بازی ابراهیمی‌ست که به گونه‌ای، آنچه در ذهن نویسنده و کارگردان از شخصیت می‌گذشته را برای مخاطب عینی می‌سازد.

 اما او هم در جدال با متنی روایی برای انتقال فضایی فرهنگی تا حدودی به مقصود می‌رسد و جاهای بسیاری ناکام می‌ماند.

 در نهایت روایت شکستِ فرهنگ ماوراء زده‌ی ما، در برابر جهان عینی مسیو‌های غربی در این اثر، هرچند در حد روایت می‌ماند و تنها رگه‌هایی از درام در آن می‌دود، با بازی ابراهیمی قابل دیدن می‌شود. دیدن این اثر بیشتر مناسب بازیگرانی ست که می‌خواهند بدانند یک بازیگر چگونه می‌تواند به متنی متوسط و مرده تا حد امکان جان بدهد.